ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
تا که نامت بر زبان آمد زبان آتش گرفت
سوختم، چندان که مغز استخوان آتش گرفت
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
یا علی گفتم همه درها به رویم باز شد
یا علی گفتم، چه شیرین شعر من آغاز شد
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
از چارسو راه مرا بستند
از چارسو چاه است و گمراهی
و انسان هرچه ایمان داشت پای آب و نان گم شد
زمین با پنج نوبت سجده در هفت آسمان گم شد
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
ای یکهسوار شرف، ای مردتر از مرد!
بالایی من! روح تو در خاک چه میکرد؟
یا علی! این کیست میآید شتابان سوی تو؟
با قدی رعنا و بازویی چنان بازوی تو؟
دستهایت را که در دستش گرفت آرام شد
تازه انگاری دلش راضی به این اسلام شد
در کولهبار غربتم یک دل
از روزهای واپسین ماندهست