آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
یادم آمد شب بیچتر وکلاهی
که به بارانی مرطوب خیابان
سر تا به قدم آینۀ حسن خدایی
کارش ز همه خلق جهان عقدهگشایی
منِ شکسته منِ بیقرار در اتوبوس
گریستم همهٔ جاده را اتوبان را
نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو میآید
نفسهایم گواهی میدهد بوی تو میآید
اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را
ای همه جا یار رسولِ خدا
محرم اسرار رسولِ خدا
مرثیه مرثیه در شور و تلاطم گفتند
همه ارباب مقاتل به تفاهم گفتند
ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها میشود از دست کمان
با خودم فکر میکنم اصلاً چرا باید
رباب، با آب، همقافیه باشد؟