نسل حماسه، وارثان کربلا هستیم
نسلی که میگویند پایان یافت، ما هستیم
ای آینهدار پنج معصوم!
در بحر عفاف، دُرّ مکتوم
سبز همچون سرو حتی در زمستان ایستادم
کوهم و محکم میان باد و طوفان ایستادم
دوباره زلف تو افتاد دست شانۀ من
طنین نام تو شد شعر عاشقانۀ من
یکی اینسان، یکی اینگونه باید
که شام و کوفه را رسوا نماید
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
شهید کن... که شهادت حیات مردان است
ولی برای شما مرگ، خط پایان است
ای پاسخ بیچون و چرای همۀ ما
اکنون تویی و مسألههای همۀ ما
کی صبر چشمان صبورت سر میآید؟
کی از پس لبخندت این غم برمیآید؟
هنوز ماتم زنهای خونجگر شده را
هنوز داغ پدرهای بیپسر شده را
زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روایت کردهاند اردیبهشتی میرسد از راه
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو