ای روشن امید که در دل نشستهای
چون چلچراغ عشق، به محفل نشستهای
دلا بکوش که با عشق آشنات کنند
چو عاشقان به غم دوست مبتلات کنند
گاهی دلم به سمت خدا میبرد مرا
یعنی به آستان رضا میبرد مرا
سلام! آمدهام تا به من، امان بدهید
دلی به روشنی رنگ آسمان بدهید
بخوان هشتمین جلوۀ ربنا را
امام قدر را امیر قضا را
کسی از باغ گل آهسته مرا میخواند
تا صفا، تا گل نورسته مرا میخواند
شوکران درد نوشیدم، دوا آموختم
غوطه در افتادگی خوردم، شنا آموختم
سلام ای طبیب طبیبان سلام
سلام ای غریب غریبان سلام
«اُدخُلوها بِسَلامٍ آمِنین»... در باز شد
از میان جمعیت راهی به این سر باز شد
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتۀ ربَّ جلیل
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
...ای صبح را ز آتش مهر تو سینه گرم
وی شام را ز دودۀ قهر تو دل چو غار
ای به سزا لایق حمد و ثنا
ذات تو پاک از صفت ناسزا
جگر پر درد و دل پر خون و جان سرمست و ناپروا
شبم تاریک و مرکب لنگ و در سر، مایۀ سودا
عاشقی در بندگیها سربهراهم کرده است
بینیاز از بندگان، لطف الاهم کرده است
میروم گاهی خراسان گاهگاهی کربلا
یکطرفشمسالشموسویکطرفشمسالضحی
آزادیام اینکه بندۀ او باشم
در سینه دل تپندۀ او باشم
نشستهام به رواقی به گوشۀ حرمش
رها رهای رها زیر آبشار غمش
به نام خداوند بالا و پست
كه از هستیاَش هست شد، هر چه هست...
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
ای وجود تو اصل هر موجود
هستی و بودهای و خواهی بود