شهر مدینه، شهر رسول مکرم است
آنجا اگر که جان بِبَری رونما کم است
تیغ است و آتش است و هزاران فدایی است
هر جا که نام اوست هوا کربلایی است
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
چون او کسی به راه وفا یاوری نکرد
خون جگر نخورد و پیامآوری نکرد
اینجا که بال چلچله را سنگ میزنند
ماهِ اسیر سلسله را سنگ میزنند
كوی امید و كعبۀ احرار، كربلاست
معراج عشق و مطلع انوار، كربلاست
بوی بهشت میوزد از کربلای تو
ای کشتهای که جان دو عالم فدای تو
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
من زائر نگاه توام از دیار دور
آن ذرهام که آمده تا پیشگاه نور
ای شوق پابرهنه که نامت مسافر است
این تاول است در کف پا یا جواهر است
این روزها پر از تبِ مولا کجاییام
اما هنوز کوفهای از بیوفاییام
آن شب که آسمان خدا بیستاره بود
مردی حضور فاجعه را در نظاره بود
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است
ای دوست در بهشت، تو را راه دادهاند
پروانهٔ زیارت دلخواه دادهاند
با دستِ بسته است ولی دستبسته نیست
زینب سرش شكسته ولی سرشكسته نیست