فتح نزدیک است وقتی مرد میدان حمزه باشد
خصم خاموش است وقتی شیر غرّان حمزه باشد
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
تو کیستی که در اندیشۀ رسول خدایی
فروغ چشم حبیبی و چلچراغ هدایی
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
تا تو بودی، نفسِ آینه دلگیر نبود
در دلم هیچ، به جز نقش تو تصویر نبود
ای آنکه نور عشق و شرف در جبین توست
روشن، سرای دل ز چراغ یقین توست
پس سرخ شد عمامۀ آن سیّد جلیل
تیغ آن چنان زدند که لرزید جبرئیل
خزان پژمرد باغ آرزو را
«گلی گم کردهام میجویم او را»
در شهر شلوغ، خلوتی پیدا کن
در خلوت خود قیامتی برپا کن
وادی به وادی میروم دنبال محمل
آهستهتر ای ساربان! دل میبری، دل
شبی که بر سر نی آفتاب دیدن داشت
حدیث دربهدریهای من شنیدن داشت
اهل دل را شد نصیب از لطف جانان، اعتکاف
فیض حق باشد برای هر مسلمان، اعتکاف
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو
ای شیرخدا و اسد احمد مختار
در بدر و احد لشکر حق را سر و سردار
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده