داغ تو در سراچۀ قلبم چه میکند؟
در این فضای کم غم عالم چه میکند؟
گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
نام گرامیاش اگر عبدالعظیم بود
عبد خدای بود و مقامش عظیم بود
این صورت سپید، به سرخی اگر رسید
کارم ز اشک با تو به خونِ جگر رسید
حسی درون توست که دلگیر و مبهم است
اینجا سکوت و ناله و فریاد درهم است
هستی ندیده است به خود ماتم اینچنین
کی سایهای شد از سر عالم کم اینچنین؟
این چشمها برای كه تبخیر میشود؟
این حلقهها برای چه زنجیر میشود؟
شکر خدا دعای سحرها گرفته است
دست مرا کرامت آقا گرفته است
هر سال، ماجرای تو و سوگواریات
عهدیست با خدای تو و خون جاریات
ای آفتاب فاطمه، در شهر ری مقیم
ری طور اهل دل، تو در آن موسی کلیم
از بلبلان هماره پیام تو را شنید
گل، جامه چاک کرد، چو نام تو را شنید
ای آنکه نور عشق و شرف در جبین توست
روشن، سرای دل ز چراغ یقین توست
ماه محرم آمده باید دگر شوم
باید به خود بیایم و زیر و زبر شوم
ماه محرم است و دلم باغ پرپر است
در چشم من، دوباره غمی سایهگستر است
رود از جناب دریا فرمان گرفته است
یعنی دوباره راه بیابان گرفته است
برپا شدهست در دل من خیمهٔ غمی
جانم! چه نوحه و چه عزا و چه ماتمی!
از بوستان فاطمه، عطر و شمیم داشت
با دوستان فاطمه، لطف عمیم داشت
حال و هوای کوچه، غمآلود و درهم است
پرچم به اهتزاز درآمد، محرّم است