داغ تو در سراچۀ قلبم چه میکند؟
در این فضای کم غم عالم چه میکند؟
گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
این صورت سپید، به سرخی اگر رسید
کارم ز اشک با تو به خونِ جگر رسید
حسی درون توست که دلگیر و مبهم است
اینجا سکوت و ناله و فریاد درهم است
هستی ندیده است به خود ماتم اینچنین
کی سایهای شد از سر عالم کم اینچنین؟
این چشمها برای كه تبخیر میشود؟
این حلقهها برای چه زنجیر میشود؟
شکر خدا دعای سحرها گرفته است
دست مرا کرامت آقا گرفته است
هر سال، ماجرای تو و سوگواریات
عهدیست با خدای تو و خون جاریات
آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
ماه محرم آمده باید دگر شوم
باید به خود بیایم و زیر و زبر شوم
ماه محرم است و دلم باغ پرپر است
در چشم من، دوباره غمی سایهگستر است
شب مانده است و شعلۀ بیجان این چراغ
شب شاهد فسردنِ تنهاترین چراغ
برپا شدهست در دل من خیمهٔ غمی
جانم! چه نوحه و چه عزا و چه ماتمی!
حال و هوای کوچه، غمآلود و درهم است
پرچم به اهتزاز درآمد، محرّم است