دور شد باز هم آن همدم و دمساز از ما
ماند در خاطرهاش آن همه پرواز از ما
باز شد پنجرۀ روشنی از فصل حضور
فصل سرسبز دعا، فصل شکوفایی نور
عشق یعنی بَری از غفلتِ خودخواهی شو
هجرت از خود کن و سرچشمۀ آگاهی شو
تا تو بودی، نفسِ آینه دلگیر نبود
در دلم هیچ، به جز نقش تو تصویر نبود
نه فقط سرو، در این باغِ تناور دیده
لالهها دیده ولیکن همه پرپر دیده
ای که از سوز تو پیداست تمنای حسین
روزه یعنی عطش و روضۀ لبهای حسین
حال ما در غم عظمای تو دیدن دارد
در غمِ تشنگیات اشک چکیدن دارد
ای صفای حرم یار! کجای حرمی؟
حرم از عطر تو سرشار! کجای حرمی؟
گفتم از کوه بگویم قدمم میلرزد
از تو دم میزنم اما قلمم میلرزد
ای هلالی که تماشای رخت دلخواه است
هله ای ماه! خدای من و تو الله است
رمضان سایۀ مهر از سرِ ما میگیرد
بال رأفت که فروداشت، فرا میگیرد
آمدی و دل ما بردی و رفتی ای ماه!
با تو خوش بود سحرهای «بِکَ یا الله»
ای ز دیدار رخت جان پیمبر روشن
دیدۀ حقنگر ساقی کوثر روشن
خانۀ فاطمه آن روز تماشایی بود
که فضا جلوهگر از آیت زیبایی بود
آمدیم از سفر دور و دراز رمضان
پی نبردیم به زیبایی راز رمضان
کو شب قدر که قرآن به سر از تنگدلی
هی بگویم بِعلیٍّ بِعلیٍّ بِعلی
بیتو ای جانِ جهان، جان و جهان را چه کنم؟
خود جهان میگذرد، ماندن جان را چه کنم؟
همّت ای جان که دل از بند هوا بگشاییم
بال و پر سوی سعادت چو هما بگشاییم
رمضان است رفیقان! همه بیدار شویم
همه بیدار در این فرصتِ سرشار شویم
دل سوزان بُوَد امروز گواه من و تو
کز ازل داشت بلا، چشم به راه من و تو
کیست تا کشتی جان را ببرد سوی نجات
دست ما را برساند به دعای عرفات