فتح نزدیک است وقتی مرد میدان حمزه باشد
خصم خاموش است وقتی شیر غرّان حمزه باشد
با دشمن خویش روبهرو بود آن روز
با گرمی خون غرق وضو بود آن روز
پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
تو کیستی که در اندیشۀ رسول خدایی
فروغ چشم حبیبی و چلچراغ هدایی
صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
ای آنکه نور عشق و شرف در جبین توست
روشن، سرای دل ز چراغ یقین توست
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
«اَلا یا اَیها السّاقی اَدِر کأسا و ناوِلها»
که درد عشق را هرگز نمیفهمند عاقلها
آهسته میآید صدا: انگشترم آنجاست!
این هم کمی از چفیهام... بال و پرم آنجاست
اذان میافکند یکباره در صحرا طنینش را
و بالا میزند مردی دوباره آستینش را
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
دلم میخواست عطر یاس باشم
کنار قاسم و عباس باشم
شد وقت آنكه از تپش افتند كائنات
خورشید ایستاد كه «قد قامتِ الصّلاة»
اذان بگو که شهیدان همه به صف شدهاند
که تیرها همه آمادهٔ هدف شدهاند
ای شیرخدا و اسد احمد مختار
در بدر و احد لشکر حق را سر و سردار
از دید ما هر چند مشتی استخوان هستید
خونید و در رگهای این دنیا روان هستید