تو را ز دست اَجَل کی فرار خواهد بود؟
فرارگاه تو دارالقرار خواهد بود
مبر به جای اطاعت به کار طاعت را
گران به خاطر مردم مکن عبادت را
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
چقدر بد شده دنیا چقدر بد شدهایم
به جای گرمی آغوش، دست رد شدهایم
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیمشبی دفع صد بلا بکند
شب کویر، شبی ساکت است و رازآلود
شب ستاره شدن زیر آسمان کبود
کجاست زندهدلی، کاملی، مسیحدمی
که فیض صحبتش از دل بَرَد غبارِ غمی
در این سحر که سحرهای دیگری دارد
دل من از تو خبرهای دیگری دارد
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
مدینه میروی آهسته از بقیع بپرس
که راز گم شدن قبر مادر ما چیست؟
مدینه آنچه که میپرسم از تو، راست بگو
کجاست تربت زهرا؟ بگو کجاست؟ بگو
اگر به شکوه، لب خویش وا کند زهرا
مدینه را به خدا کربلا کند زهرا
و خانهها، همه، هر جا، خراب خواهد شد
در آسمان و زمین، انقلاب خواهد شد
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
شب است پنجرۀ اشک من چرا بستهست
تهی نمیشوم از درد عشق تا بستهست
چگونه میشود از خود برید؟ آدمها!
میان آینه خود را ندید، آدمها!
هر آنکه جانب اهل خدا نگه دارد
خداش در همه حال از بلا نگه دارد
منِ شکسته منِ بیقرار در اتوبوس
گریستم همهٔ جاده را اتوبان را
به نینوای حسین از «شفق» سلام برید
سلامِ خستهدلی را به آن امام برید
چقدر مانده به دریا، به آستان حسین
پر از طراوت عشق است آسمان حسین
نگاه میکنم از آینه خیابان را
و ناگزیری باران و راهبندان را
دوباره شهر پر از شور و شوق و شیداییست
دوباره حال همه عاشقان تماشاییست
«چه کربلاست! که عالم به هوش میآید
هنوز نالهٔ زینب به گوش میآید»
دلا بكوش كه آیینۀ خدات كنند
به خود بیایی و از دیگران جدات كنند