الهی اکبر از تو اصغر از تو
به خون آغشتگانم یکسر از تو
همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
دلت زخمی دلت آتشفشان بود
نگاهت آسمان بود، آسمان بود
کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
وَ قالت بنتُ خَیرِالمُرسَلینا
بِحُزنٍ اُنظُرینا یا مدینا
خزان پژمرد باغ آرزو را
«گلی گم کردهام میجویم او را»
برای من دو چشم تر بگیرید
سراغ از یک دل پرپر بگیرید
سری بر شانۀ هم میگذاریم
دل خود را به غمها میسپاریم
شکسته، ارغوانی مینویسم
به یاد لالههای بیسر باغ
ببین، تاریخ در تکرار ماندهست
جهان در حسرت بسیار ماندهست
اجل چون سایهای دور و برش بود
و شمشیر بلا روی سرش بود
ندیدم چون محبتهای مادر
فدای شأن بیهمتای مادر
نگاهی گرم سوی کودکانش
نگاه دیگری با همزبانش
فقط از شعله و مسمار گفتیم
از آشوب در و دیوار گفتیم
زبان با نام زهرا خو گرفتهست
گل یاس آبرو از او گرفتهست
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
دلی سوز صدایت را نفهمید
مسلمانی، خدایت را نفهمید
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده