آمیخته چون روح در آب و گل ماست
همواره مقیم دل ناقابل ماست
جايی برای كوثر و زمزم درست كن
اسما برای فاطمه مرهم درست كن
آزار دادهاند ز بس در جوانیام
بیزار از جوانی و، از زندگانیام
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
اگرچه «تحتِ کسا» یک حدیث جای تو بود
همیشه قلب رسول خدا کسای تو بود
هیچکس اینجا نمیفهمد زبان گریه را
بغض میگیرد ز چشمانم توان گریه را
بیتو یافاطمه با محنت دنیا چه کنم؟
وای، با اینهمه غم، بیکس و تنها چه کنم...
من که از سایۀ اندوه، حذر میکردم
رنگ غم داشت به هرجا كه نظر مىكردم
دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت
دیده شد دریای اشک و، عقده از دل وا نشد
ماه گم گردید و امشب هم اجل پیدا نشد
خواستم یاری کنم اما در آن غوغا نشد
خواستم من هم بگیرم شال بابا را نشد
اشک غمت ستارۀ هفت آسمان، بلال!
در آسمان غربت مولا بمان! بلال!
گهواره نیست کودکیات را فلک؟ که هست
فرمانبر تو نیست سما تا سمک؟ که هست
اشکی بوَد مرا که به دنیا نمیدهم
این است گوهری که به دریا نمیدهم
آینه با آینه شد روبهروی
خوش بود آیینهها را گفتوگوی
هستی، همه سر در قدم فاطمه است
آفاق، رهین کرَم فاطمه است
دیر آمدم... دیر آمدم... در داشت میسوخت
هیأت، میان «وای مادر» داشت میسوخت
امیر قافلۀ دشت کربلاست حسین
به راه بادیۀ عشق، آشناست حسین
در عشق، رواست جاننثاری کردن
حق را باید، همیشه یاری کردن
بی خون تو گل، رنگ بهاران نگرفت
این بادیه بوی سبزهزاران نگرفت
بال پرواز گشایید که پرها باقیست
بعد از این، باز سفر، باز سفرها باقیست
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
سرم خاک کف پای حسین است
دلم مجنون صحرای حسین است