میبینمت میانۀ میدان غریبتر
یعنی که از تمام شهیدان غریبتر
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
سکهها ایمانشان را برد، بیعتها شکست
یک به یک سردارها رفتند قیمتها شکست
حرف او شد که شد دلم روشن
در دلم شوق اوست کرده وطن
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
با ذكر یا كریم همه یاكریمها
خواندند با تو یا علی و یا عظیمها
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند
رمضان آمد و دارم خبری بهتر از این
مژدهای دیگر و لطف دگری بهتر از این
ای ماه آسمانی ماه خدا حسن!
خورشید، مستمند تو از ابتدا حسن!
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما
چرا و چرا و چرا میکشند؟
«به جرم صدا» بیصدا میکشند
امشب از داغی دوباره چشم ایران روشن است
یوسفی رفتهست، آری وضع کنعان، روشن است
بودند دو تن، به جان و دل دشمنِ تو
دادند به هم دست، پیِ کشتن تو
آخر ماه صفر، اول ماتم شده است
دیدهها پر گهر و سینه پر از غم شده است
به روی شانۀ خاتم، که چون نقش نگین باشد
نشان نام او باید معزّ المؤمنین باشد
از شهر من تا شهر تو راهی دراز است
اما تو را میبیند آن چشمی که باز است
صبوری به پای تو سر میگذارد
غمت داغها بر جگر میگذارد
وقتی سکوت سبز تو تفسیر میشود
چون عطرِ عشق، نام تو تکثیر میشود
یک عمر در حوالی غربت مقیم بود
آن سیدی که سفرهٔ دستش کریم بود
دردا که سوخت آتش دل، جسم و جان من
برخاست دود غم، دگر از دودمان من
از اشک، نگاه لالهگونی دارد
داغ از همه لالهها فزونی دارد