آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
من زائر نگاه توام از دیار دور
آن ذرهام که آمده تا پیشگاه نور
آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
جنّت نشانی از حرم توست یا حسن
فردوس سائل کرم توست یا حسن
شب مانده است و شعلۀ بیجان این چراغ
شب شاهد فسردنِ تنهاترین چراغ
میبینمت میانۀ میدان غریبتر
یعنی که از تمام شهیدان غریبتر
با ذكر یا كریم همه یاكریمها
خواندند با تو یا علی و یا عظیمها
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند
ای ماه آسمانی ماه خدا حسن!
خورشید، مستمند تو از ابتدا حسن!
وقتی سکوت سبز تو تفسیر میشود
چون عطرِ عشق، نام تو تکثیر میشود
یک عمر در حوالی غربت مقیم بود
آن سیدی که سفرهٔ دستش کریم بود
دردا که سوخت آتش دل، جسم و جان من
برخاست دود غم، دگر از دودمان من
دل بیشکیب از غم فصل جدایی است
جان، بیقرار لحظهٔ وصل خدایی است
با نیت نگاه تو آغاز میکنم
احساس خویش را به تو ابراز میکنم
گلخندهای که مهر به ماه خدا کند
از پای روز، حلقۀ شب را جدا کند
ای از بَهار، باغ نگاهت بَهارتر
از فرش، عرش در قدمت خاکسارتر
مست از غم توام غم تو فرق میکند
محو توام که عالم تو فرق میکند