مانده ز فهم تو دلم بینصیب
معجزۀ عشق، غرور غریب
آسمان خشک و خسیس، ابرها بیضربان
ناودانها خاموش، جویها بیجریان
حاج قاسم رفت اما داستانی مانده است
حاج قاسم رفت و راه بیکرانی مانده است
ماه، ماه روزه است
روز، روز ضربت است
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
توفان و باد و خورشید
بیداد کرد آن سال
به سوگ نخلهای بیسرت گیسو پریشانم
شبیه خانههای خستهات در خویش ویرانم
شهر آزاد شد اما تو نبودی که ببینی
دلمان شاد شد اما تو نبودی که ببینی
ما دردها و داغها را میشناسیم
غوغای باد و باغها را میشناسیم
چنان گنجشک میسایم سرم را روی ایوانت
که تا یکلحظه بالم حس کند گرمای دستانت
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
از زخم شناسنامه دارند هنوز
در مسجد خون اقامه دارند هنوز
روز عاشوراست
کربلا غوغاست