اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
چه حرفهای زلالی که رودهای روانند
چه نورها، چه سخنها که با تو در جریانند
سبز همچون سرو حتی در زمستان ایستادم
کوهم و محکم میان باد و طوفان ایستادم
آن صدایی که مرا سوی تماشا میخواند
از فراموشیِ امروز به فردا میخواند
باغ سپیدپوش که بسیاری و کمی
بر برگبرگ خاطر من لطف شبنمی
دارد از جایی بشارتهای پنهان میدهد
بیشتر نهج البلاغه بوی قرآن میدهد
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
چو بر گاه عزّت نشستی امیرا
رأیت نعیماً و مُلکاً کبیرا
مفتاح اجابت دعایش، خواندند
سرچشمۀ رحمت خدایش، خواندند
امام رو به رهایی عمامه روی زمین
قیامتی شد ـ بعد از اقامه ـ روی زمین