در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
حاج قاسم سلام! آمدهام،
با خودت راهی نجف بشوم
ببین بغداد را و جوشش زیباترین حس را
خروش جاننثاران «ابومهدی مهندس» را
از کشتهاش هم بترسید، این مرد پایان ندارد
مُلکی که او دارد امروز، حتی سلیمان ندارد
دیشب میان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غریب من و غیبت تو بود
سفر کردند سرداران عاشق
به روی شانۀ یاران عاشق
هر غنچه به باغ سوگوار تو شدهست
هر لاله به دشت داغدار تو شدهست
اگر چه خانه پر از عکس و نام و نامۀ توست
غریب شهری و زخمت شناسنامۀ توست
دلی داشت تقدیم دنیا نکرد
به دریا زد، این پا و آن پا نکرد
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست