با آنکه دلم شکستۀ رنج و غم است
در راه زیارت تو، ثابتقدم است
اوقات شریف ما به تکرار گذشت
مانند همیشه کار از کار گذشت
با اینکه دم از خطبه و تفسیر زدی
در لشکر ابن سعد شمشیر زدی
تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
دلدادۀ عشق، از صفاتش پیداست
صدق سخن از صبر و ثباتش پیداست
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
سرسبزی ما از چمن عاشوراست
در نای شهیدان، سخن عاشوراست
یکباره میان راه پایش لرزید
مبهوت شد، از بغض صدایش لرزید
انگار پی نان و نوایید شما
چون مردم کوفه بیوفایید شما
از کوی تو ای قبلۀ عالم! نرویم
با دست تهی و دل پُر غم نرویم
ای حضرت خورشید بلاگردانت
ای ماه و ستاره عاشق و حیرانت
خورشید که بوسه بر رخ خاور زد
در سینه دلش مثل پرستو پر زد
هر کس که شود پاک سرشت از اینجاست
تعیین مسیر سرنوشت، از اینجاست
دل را نظر لطف تو بیتاب کند
مس را به خدا، طلا کند، آب کند
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
از باغ، گل و گلاب را میبردند
گلهای نخورده آب را میبردند
یک لحظه به فکر هستی خویش نبود
دنیاطلب و عافیتاندیش نبود
دل بر دو سه دم گرمی بازار مبند
امید به هیچ کس به جز یار مبند
جامی بزن از می طَهور صلوات
فیضی ببر از فیض حضور صلوت
از جوش مَلَک در این حرم هنگامهست
اینجاست که هر فرشته، گلگون جامهست
پرشورترین فصل تلاطم اینجاست
آیینهٔ چشمهای مردم اینجاست
چون دید فراز نی سرش را خورشید
بر خاک تن مطهرّش را خورشید
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت