ای نبیطلعت، ای علیمرآت
وی حسنخصلت، ای حسینصفات
نوخاستهای ز نسل درد آمده است
با گرمی خون و تیغ سرد آمده است
علیاکبر همین که چهرۀ خود را نمایان کرد
خدا خورشید را در هفت پشت ابر پنهان کرد
میرفت که با آب حیات آمده باشد
میخواست به احیای فرات آمده باشد
ای حرمت قبلۀ حاجات ما
یاد تو تسبیح و مناجات ما
میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
سرت اگر چه در آن روز رفت بر سرِ نی
نخورد دشمنت اما جُوِی ز گندم ری
ای کعبه به داغ ماتمت نیلیپوش!
وز تشنگیات فرات در جوش و خروش
این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
آهنگ سفر کرد به فرمان حسین
در کوچۀ کوفه شد غزلخوان حسین
سخت است چنان داغ عزیزان به جگرها
کز هیبت آن میشکند کوه، کمرها
چه خوب، مرگ خریدار زندگانی توست
حیات طیبه تصویر نوجوانی توست
آنکه در خطّۀ خون، جان به ره جانان داد
لبِ لعلش به جهانِ بشریّت جان داد
قد برافرازید! یک عالم شقاوت پیش روست
پرده بردارید! صد آیینه حیرت پیش روست
آن عاشقِ بزرگ چو پا در رکاب کرد
جز حق هرآنچه ماند به خاطر جواب کرد
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
کیست این مردی که رو در روی دنیا ایستاده؟
در دل دریای دشمن بیمحابا ایستاده؟
چرا چو خاک چنین صاف و ساده باید مرد؟
و مثل سایه به خاک اوفتاده باید مرد؟
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
نازم آن زنده شهیدی که برِ داور خویش
سازد از خونِ گلو تاج و نهد بر سر خویش
بر عهد خود ز روی محبت، وفا نکرد
تا سینه را نشانهٔ تیر بلا نکرد
مرثیه مرثیه در شور و تلاطم گفتند
همه ارباب مقاتل به تفاهم گفتند