من به غمهای تو محتاجتر از لبخندم
من به این ناله به این اشک، ارادتمندم
شنیدم از لب باد صبا حسین حسین
نوای ما، دم ما، شور ما، حسین حسین
گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
به خودنماییِ برگی، مگو بهار میآید
بهار ماست سواری که از غبار میآید
آن صدایی که مرا سوی تماشا میخواند
از فراموشیِ امروز به فردا میخواند
بی تو چگونه میشود از آسمان نوشت؟
از انعکاس سادۀ رنگینکمان نوشت؟
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
سلام، آیۀ جاری صدای عطشانت
سلام، رود خروشانِ نور، چشمانت
این صورت سپید، به سرخی اگر رسید
کارم ز اشک با تو به خونِ جگر رسید
این چشمها برای كه تبخیر میشود؟
این حلقهها برای چه زنجیر میشود؟
اسیر هجرت نورم که ذرّه همدم اوست
گل غریب نوازم که گریه شبنم اوست
شکر خدا دعای سحرها گرفته است
دست مرا کرامت آقا گرفته است
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
ای ولی عصر و امام زمان
ای سبب خلقت کون و مکان
ای مدنی برقع و مکی نقاب
سایهنشین چند بود آفتاب
در این هوای بهاری شدم دوباره هوایی
بهار میرسد اما بهار من! تو کجایی؟
شبی نشستم و گفتم دو خط دعا بنویسم
دعا به نیت دفع قضا بلا بنویسم
این اشک رهایت از دل خاک کند
بالت بدهد راهی افلاک کند
هر قدم یک پنجره از شوق واکردی به سویم
میتوانم از همین جا عطر صحنت را ببویم
این سر شبزده، ای کاش به سامان برسد
قصۀ هجر من و ماه به پایان برسد
الشام...الشام...الشام... غربتشمار شهیدان
اندوه... اندوه... اندوه... ای شام تار شهیدان
پر کن دوباره کیل مرا، ایّها العزیز!
دست من و نگاه شما، ایّها العزیز!
بوی ظهور میرسد از کوچههای ما
نزدیکتر شده به اجابت دعای ما