حتی اگر که تیغ ببارد، در بیعت امام حسینیم
ما جرأت زهیر و حبیبیم، ما غیرت امام حسینیم
در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
به سویت آمدهام جذبهای نهان با من
چه کردهای مگر ای شور ناگهان! با من؟
خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
«پدر» چه درد مگویی! «پدر» چه آه بلندی!
نمیشود که پدر باشی و همیشه بخندی
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
نی از تو حیات جاودان میخواهم
نی عیش و تَنعُّم جهان میخواهم
خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش
ای دوای درون خستهدلان
مرهم سینۀ شکستهدلان
ای وجود تو اصل هر موجود
هستی و بودهای و خواهی بود
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
النّمِر باقر النّمِر برخیز
باز هم خطبۀ جهاد بخوان
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم