باید که برای تو سرِ دار بمیرم
یکباره به پایت صد و ده بار بمیرم
آمادهاند، گوش به فرمان، یکی یکی
تا جان نهند بر سر پیمان یکی یکی
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
مگر اندوه شبهای علی را چاه میفهمد؟
کجا درد دل آیینهها را آه میفهمد؟
سحر در حسرت دیدار تو چون ماه خواهد رفت
غروب جمعهای در ازدحام آه خواهد رفت
شهر من قم نیست، اما در حریمش زندهام
در هوای حقحق هر یاکریمش زندهام
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
محمّدا به که مانی؟ محمّدا به چه مانی؟
«جهان و هر چه در او هست صورتاند و تو جانی»
آسمان ابریست، آیا ماه پیدا میشود؟
ماه پنهان است، آیا گاه پیدا میشود؟
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
چه کُند میگذرد لحظههای دور از تو
نمیکنند مگر لحظهها عبور از تو
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری