گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
صبحت به تن عاطفه جان خواهد داد
زیبایی عشق را نشان خواهد داد
بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
نمردهاند شهیدان که ماه و خورشیدند
که کشتگان وطن، زندگان جاویدند
طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود
مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
سال جدید زیر همین گنبد کبود
آغاز شد حکایتمان با یکی نبود
گر به چشم دل جانا، جلوههای ما بینی
در حریم اهل دل، جلوۀ خدا بینی
غصه آوردهام، غم آوردم
باز شرمندهام کم آوردم
هوا پر شد از عطر نام حسین
به قربان عطر پراکندهاش
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی