مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
سکه شدن و دو رو شدن آسان است
آلودۀ رنگ و بو شدن آسان است
هرچند که رفتن تو غم داشت، عزیز!
در سینۀ تو عشق، حرم داشت عزیز
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
عصمت بخشیده نام او دختر را
زینت بخشیده شأن او همسر را
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست