پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
ای که چون چشمت، ستاره چشم گریانی نداشت
باغ چون تو، غنچۀ سر در گریبانی نداشت
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
نام گرامیاش اگر عبدالعظیم بود
عبد خدای بود و مقامش عظیم بود
هرکس بمیرد پیشتر از مرگ
دیگر خیالش از دمِ جانکندنش تخت است
بی نور خدا جهان منّور نشود
بی عطر محمّدی معطّر نشود
مردم که شهامت تو را میدیدند
خورشید رشادت تو را میدیدند
چشمان جهان محو تماشایت بود
ایثار چکیدهای ز تقوایت بود
اگر به شوق تو این اشتیاق شکل گرفت
چه شد، چگونه، چرا این فراق شکل گرفت؟!...
بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
چون سرو همیشه راست قامت بودی
معنای شرافت و شهامت بودی
ای آنکه نور عشق و شرف در جبین توست
روشن، سرای دل ز چراغ یقین توست
دریاب از این همه پراکندگیام
عمریست که شرمندۀ این بندگیام
شبنشینانِ فلک چشم ترش را دیدند
همهشب راز و نیاز سحرش را دیدند
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
عجب فضائل عرشی، عجب کمالی داشت
چه قدر و منزلت و جلوه جلالی داشت