گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
فیض بزم حق، همیشه حاضر و آماده نیست
ره به این محفل ندارد، هر که مست باده نیست
غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
کشتی باورمان نوح ندارد بیتو
زندگی نیز دگر روح ندارد بیتو
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل
چه سنگین است درد و ماتم تو
مگر این اشک باشد مرهم تو
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
اى بسته بر زيارت قدّ تو قامت، آب
شرمندهٔ محبّت تو تا قيامت، آب
یک روز به هیأت سحر میآید
با سوز دل و دیدهٔ تر میآید
دیدم به خواب آن آشنا دارد میآید
دیدم كه بر دردم دوا، دارد میآید
آن روز کاظمین چو بازار شام شد
دنیا برای بار نهم بیامام شد
نه قصّۀ شام و نمک و نان جوینش
نه غصۀ چاه و شب و آوای حزینش
باز گویا هوای دل ابریست
باز درهای آسمان باز است
این آستان كه هست فلك سایهافكنش
خورشید شبنمیست به گلبرگ گلشنش