شبی هم این دل ما انتخاب خواهد شد
برای خلوت اُنست خطاب خواهد شد
بر درگهِ خلق، بندگی ما را کُشت
هر سو پیِ نان دوَندگی، ما را کُشت
عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
حشمت از سلطان و راحت از فقیر بینواست
چتر از طاووس، لیک اوج سعادت از هُماست
حوادث: آتش و، ما: خار و، غم: دود و، سرا: بیدر
از آن روزم سیه، دل تیره، لب خشک است و مژگان تر
اگر عاصی، اگر مجرم، اگر بیدین، اگر مستم
به محشر کی گذارد دامن عفوت تهی دستم؟
مژده باد ای دل که اینک میرسد ماه صیام
دارد از حق بهر امّید گنهکاران پیام
ای نام دلگشای تو عنوان کارها
خاک در تو، آب رخِ اعتبارها
این چشمها به راه تو بیدار مانده است
چشمانتظارت از دم افطار مانده است
ای خاک ره تو خطّۀ خاک
پاکی ز تو دیده عالم پاک
قحطی عشق آمده باران بیاورید
باران برای اهل بیابان بیاورید
چشمۀ خور در فلک چارمین
سوخت ز داغ دل امّالبنین
خبری میرسد از راه، خبر نزدیک است
آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است
آنان که مشق اشک مرتب نوشتهاند
با خط عشق این همه مطلب نوشتهاند
ای آنکه نیست غیر خدا خونبهای تو!
خونِ سرشکستهٔ من رونمای تو
باید به قدّ عرش خدا قابلم کنند
شاید به خاک پای شما نازلم کنند
گر سوى ملک عدم باز بیابى راهى
شاید از سرّ وجودت بدهند آگاهى
دنیای بیامام به پایان رسیده است
از قلب كعبه قبلۀ ایمان رسیده است
دختر فکر بکر من، غنچۀ لب چو وا کند
از نمکین کلامِ خود حقِ نمک ادا کند