الهی اکبر از تو اصغر از تو
به خون آغشتگانم یکسر از تو
ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
ای ز داغِ تو روان، خون دل از دیدۀ حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخۀ صور
غریبه! آی جانم را ندیدی؟
مه هفت آسمانم را ندیدی؟
ما خانه ز غیر دوست پیراستهایم
از یُمن غدیر محفل آراستهایم
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
ناگهان در یک سحر ایمان خود را یافتم
جان سپردم آنقدر، تا جان خود را یافتم
آهسته میآید صدا: انگشترم آنجاست!
این هم کمی از چفیهام... بال و پرم آنجاست
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
ای عشق! ای پدیدۀ صنع خدا! علی!
ای دست پرصلابت خیبرگشا! علی!
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
دلم تنهاست، ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
دلم میخواست عطر یاس باشم
کنار قاسم و عباس باشم
حرف تو به شعر ناب پهلو زده است
آرامش تو به آب پهلو زده است
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت