اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
از لحظههای آخرت چیزی نمیگویم
از پیکرت از پیکرت چیزی نمیگویم
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
تاریخ عاشورا به خون تحریر خواهد شد
فردا قلمها تیغۀ شمشیر خواهد شد
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم