اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
گفتیم وقت شادی و وقت عزا، حسین
تنها دلیل گریه و لبخند ما حسین
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
کیسههای نان و خرما خواب راحت میکنند
دستهای پینهدارش استراحت میکنند
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم