تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
اگرچه در نظرت آنچه نیست، ظاهر ماست
سیاهجامۀ سوگت لباس فاخر ماست
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
عشق با نامِ شما درصددِ تاختن است
نام تو معنی دل بردن و دل باختن است
تو با حقّی و حق با توست؛ حق پشت و پناه تو
بدیها دور بادا از وجود خیرخواه تو
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
«ایمان به خدا» لذت ناچیزی نیست
با نور خدا، غروب و پاییزی نیست
یکی اینسان، یکی اینگونه باید
که شام و کوفه را رسوا نماید
دوباره سرخه تموم دفترم
داره خون از چشای قلم میاد
شکوه تاج ایمان بر سر ماست
شجاعت قطرهای از باور ماست
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
در عرصۀ زندگانیِ رنگ به رنگ
کآمیختۀ هم شده آیینه و سنگ
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
آنکه در خطّۀ خون، جان به ره جانان داد
لبِ لعلش به جهانِ بشریّت جان داد
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
محبوبۀ ذات پاک سرمد زهراست
جان دو جهان و جان احمد زهراست
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
زبان با نام زهرا خو گرفتهست
گل یاس آبرو از او گرفتهست
محکوم شد زمین به پیمبر نداشتن
مجبور شد به سورۀ کوثر نداشتن
در مکتب عشق، آبروداری کن
هر مؤمن رنجدیده را یاری کن
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
شهر آینهدار میشود با یک گل
پروانهتبار میشود با یک گل