عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
شبی هم این دل ما انتخاب خواهد شد
برای خلوت اُنست خطاب خواهد شد
با خزان آرزو حشر بهارم کردهاند
از شکست رنگ، چون صبح آشکارم کردهاند
آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
نورِ جان در ظلمتآبادِ بدن گم کردهام
آه از این یوسف که من در پیرهن گم کردهام
این چشمها به راه تو بیدار مانده است
چشمانتظارت از دم افطار مانده است
قحطی عشق آمده باران بیاورید
باران برای اهل بیابان بیاورید
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
خبری میرسد از راه، خبر نزدیک است
آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است
هیچکس اینجا نمیفهمد زبان گریه را
بغض میگیرد ز چشمانم توان گریه را
آنان که مشق اشک مرتب نوشتهاند
با خط عشق این همه مطلب نوشتهاند
ای آنکه نیست غیر خدا خونبهای تو!
خونِ سرشکستهٔ من رونمای تو
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن
این بار، بار حج خود را مختصر برداشت
آن قدر که گویا فقط بال سفر برداشت
باید به قدّ عرش خدا قابلم کنند
شاید به خاک پای شما نازلم کنند
«با هر قدم سمت حرم لبیک یا زینب
در عشق سر میآورم لبیک یا زینب...»
دنیای بیامام به پایان رسیده است
از قلب كعبه قبلۀ ایمان رسیده است