تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
معراج تکلم است امشب، صلوات
ذکر لب مردم است امشب: صلوات
با گریه نوشت... با چه حالی میرفت
آن توبهسرشت... با چه حالی میرفت
میشود دست دعای تو به باران نرسد؟!
یا بتابی به تن پنجرهای جان نرسد؟!
یک جلوۀ دلپذیر تکرار شدهست
لبخند مهی منیر تکرار شدهست
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
ای سرو که با تو باغها بالیدند
معصوم به معصوم تو را تا دیدند
در نالۀ ما شور عراقی ماندهست
در خاطره یک باغ اقاقی ماندهست
امشب ز غم تو آسمان بیماه است
چشم و دل ما قرین اشک و آه است
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
دل آیینه، گریان بقیع است
غم و اندوه، مهمان بقیع است
اسلام جز به مهر تو جانی به تن نداشت
عصمت به غیر نام خدیجه سخن نداشت
دشتی پر از شقایق پرپر هنوز هست
فرق دو نیم گشتۀ حیدر هنوز هست
اجل چون سایهای دور و برش بود
و شمشیر بلا روی سرش بود
سامرا، امشب مدینه میشود مهمان تو
آسمانها اشک میبارند بر دامان تو
امشب میان گریه و لبخند خود گمم
سرشار از طلوع بهار تبسمم
در باغ جهان نسیم سرمد آمد
بر غنچۀ علم، فیض بیحد آمد
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
جبریل مکرر این صلا را سر داد
بلّغ، بلّغ... ندا به پیغمبر داد
در شهر دلی، به شوق پرواز نبود
با حنجرهٔ باغ، همآواز نبود
دنیا، ز ستاره، سبحه گر بردارد
حاشا که فضائل تو را بشمارد
گرفته بوی شهادت شب وفاتش را
بیا مرور کن ای اشک خاطراتش را
دنیای بی نگاه تو تاریک و مبهم است
بیتو تمام زندگی ما جهنم است!
سجادهٔ اشک تو به هر جا باز است
صد جاده به سمت آسمانها باز است
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست