سامرا، امشب مدینه میشود مهمان تو
آسمانها اشک میبارند بر دامان تو
امشب میان گریه و لبخند خود گمم
سرشار از طلوع بهار تبسمم
در باغ جهان نسیم سرمد آمد
بر غنچۀ علم، فیض بیحد آمد
هزار سال گذشت و هزار بار دگر،
تو ایستادهای آنجا در آستانۀ در!
جبریل مکرر این صلا را سر داد
بلّغ، بلّغ... ندا به پیغمبر داد
پرتوی از مهر رویت در جهان انداختی
آتشی در خرمن شوریدگان انداختی
در شهر دلی، به شوق پرواز نبود
با حنجرهٔ باغ، همآواز نبود
دنیا، ز ستاره، سبحه گر بردارد
حاشا که فضائل تو را بشمارد
خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم
بیخيال تو نباشد نه قيامم نه قعودم
بگو به باد بپوشد لباس نامهبران را
به گوش قدس رساند سلام همسفران را
گرفته بوی شهادت شب وفاتش را
بیا مرور کن ای اشک خاطراتش را
سخنی ز کربوبلا بگو، نفسی از آنچه که دیدهای
دو سه بیت تازه و تر بخوان، که چه دیدهای، چه شنیدهای
دنیای بی نگاه تو تاریک و مبهم است
بیتو تمام زندگی ما جهنم است!
سجادهٔ اشک تو به هر جا باز است
صد جاده به سمت آسمانها باز است
الهی بهر قربانی به درگاهت سر آوردم
نه تنها سر، برایت بلکه از سر بهتر آوردم
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست
ز هرچه غير يار اَسْتغفرالله
ز بودِ مستعار استغفرالله
ای بانویی که زنده شد عصمت به نام تو
پیک خداست حامل عرض سلام تو
آه ای سحر طلوع کن از شام تار من
بگذار پا به دیدۀ شب زندهدار من