من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
غریبه! آی جانم را ندیدی؟
مه هفت آسمانم را ندیدی؟
پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
ناگهان در یک سحر ایمان خود را یافتم
جان سپردم آنقدر، تا جان خود را یافتم
آسمان از ابر چشمان تو باران را نوشت
آدم آمد صفحهصفحه نام انسان را نوشت
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
آهسته میآید صدا: انگشترم آنجاست!
این هم کمی از چفیهام... بال و پرم آنجاست
شبی در آبیِ باران رها کردم صدایم را
غریبانه شکستم بغضهای آشنایم را
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
از اشک هوای چشمها تر شده است
ابر آمده است و سایهگستر شده است
چشم تو خراب میشود بر سر کفر
کُند است برای حنجرت خنجر کفر
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست
دلم میخواست عطر یاس باشم
کنار قاسم و عباس باشم
این جوان کیست كه گل صورت از او دزدیدهست؟
سیزده بار زمین دور قدش گردیدهست
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست
روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم