من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
کعبه اسم تو، منا اسم تو، زمزم اسم توست
ندبه اسمِ تو، شفا اسم تو، مرهم اسم توست
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
با پای سر به سِیْر سماوات میرویم
احرام بستهایم و به میقات میرویم
روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم