بهار، فرصت سبزی برای دیدار است
بهار، فرصت دیدارهای بسیار است
وقتی در خانۀ علی میلرزد
دنیا به بهانۀ علی میلرزد
ای نام تو از صبح ازل زمزمۀ رود
ای زمزم جاری شده در مصحف داود
هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
تویی که میدمی از عرش هر پگاه، علی
منوّرند به نور تو مهر و ماه، علی
سحر در حسرت دیدار تو چون ماه خواهد رفت
غروب جمعهای در ازدحام آه خواهد رفت
نام تو را نوشتم و پشت جهان شکست
آهسته از غم تو زمین و زمان شکست
آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
سلام، آیۀ جاری صدای عطشانت
سلام، رود خروشانِ نور، چشمانت
این صورت سپید، به سرخی اگر رسید
کارم ز اشک با تو به خونِ جگر رسید
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
پیچیده در ترنّم هستی، صدای تو
ای راز ناگشودۀ هستی، خدای تو
من در همین شروع غزل، مات ماندهام
حیران سرگذشت نفسهات ماندهام
وادی به وادی میروم دنبال محمل
آهستهتر ای ساربان! دل میبری، دل
ماه است و آفتابیام از مهربانیاش
صد کهکشان فدای دل آسمانیاش
چشمه چشمه تشنگی، زائران! بیاورید
نام آبِ آب را بر زبان بیاورید
ای سلسله در سلسله در سلسله مویت
وی آینه در آینه در آینه رویت
میبینمت به روشنی آفتابها
قرآن شرحه شرحۀ هر شامِ خوابها
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
یک دختر آفرید و عجب محشر آفرید
حق هرچه آفرید از این دختر آفرید
خم شدم زیرِخط عشق سرم را بوسید
دمِ پرواز پدر بال و پرم را بوسید
عطر تن پیمبر از این خانه میرود
بال ملک معطر از این خانه میرود
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است