زهرای حزین، ز گرد راه آمده بود
جبریل، غریق اشک و آه آمده بود
شنیده بود شهادت طنین گامت را
چه خوب داد خدا پاسخ سلامت را
میکوش دمادم از خدا یاد کنی
با مهر، دل شکستگان شاد کنی
سبزپوشا با خودت بخت سپید آوردهای
گل به گل هر جا بهاری نو پدید آوردهای
تیغ از تو طراوت جوانی میخواست
خاک از تو شکوه آسمانی میخواست
آن تشنهلبی که منصب سقّا داشت
وقتی به حریم علقمه پای گذاشت
نوخاستهای ز نسل درد آمده است
با گرمی خون و تیغ سرد آمده است
وقتی به گل محمّدی مأنوسیم
در خواب خوش ستمگران، کابوسیم
تيغيم که در فراز، رعبانگيزيم
هنگام فرود، خون دشمن ريزيم
کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
نمیجنبد ز جا مرداب کوفه
چه دلگیر است و سنگین، خواب کوفه
اَلسَّلام ای سایهات خورشید ربّ العالمین
آسمانِ عزّ و تمکین، آفتاب داد و دین
کی غیرت مردانۀ ما بگذارد
دشمن به حریم خانه پا بگذارد؟
خم کرد پشت زمین را، ناگاه داغ گرانت!
هفت آسمان گریه کردند، بر تربت بینشانت!
آقا سلام بر تو و شام غریب تو
آقا سلام بر دل غربت نصیب تو
سلام ای بادها سرگشتهٔ زلف پریشانت
درود ای رودها در حسرت لبهای عطشانت
پیکار علیه ظالمان پیشهٔ ماست
جان در ره دوست دادن اندیشهٔ ماست
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی