گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
شنیده بود شهادت طنین گامت را
چه خوب داد خدا پاسخ سلامت را
بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
سبزپوشا با خودت بخت سپید آوردهای
گل به گل هر جا بهاری نو پدید آوردهای
كوی امید و كعبۀ احرار، كربلاست
معراج عشق و مطلع انوار، كربلاست
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
ای سفیر صبح! نور از لامکان آوردهای
بر حصار شب دمی آتشفشان آوردهای
مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
غصه آوردهام، غم آوردم
باز شرمندهام کم آوردم
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
هوا پر شد از عطر نام حسین
به قربان عطر پراکندهاش
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
خم کرد پشت زمین را، ناگاه داغ گرانت!
هفت آسمان گریه کردند، بر تربت بینشانت!
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
آقا سلام بر تو و شام غریب تو
آقا سلام بر دل غربت نصیب تو
سلام ای بادها سرگشتهٔ زلف پریشانت
درود ای رودها در حسرت لبهای عطشانت
آزادگی ز منّت احسان رمیدن است
قطع امید، دست طلب را بریدن است
پیری رسید و مستی طبع جوان گذشت
ضعف تن از تحمّل رطل گران گذشت