من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
همسنگر دردهای مردم بودی
چون سایه در آفتابشان گم بودی
پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
آسمان از ابر چشمان تو باران را نوشت
آدم آمد صفحهصفحه نام انسان را نوشت
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
شبی در آبیِ باران رها کردم صدایم را
غریبانه شکستم بغضهای آشنایم را
خود را به خدا همیشه دلگرم کنیم
یعنی دلِ سنگ خویش را نرم کنیم
عصمت بخشیده نام او دختر را
زینت بخشیده شأن او همسر را
از اشک هوای چشمها تر شده است
ابر آمده است و سایهگستر شده است
امروز ایلام فردا شاید خراسان بلرزد
فرقی ندارد کجای خاک دلیران بلرزد
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب
فرمود که صادقانه در هر نَفَسی
باید به حساب کارهایت برسی
تا عقل چراغ راهِ هر انسان است
اندیشهوری نشانۀ ایمان است
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود
چقدر مانده به دریا، به آستان حسین
پر از طراوت عشق است آسمان حسین
این جوان کیست كه گل صورت از او دزدیدهست؟
سیزده بار زمین دور قدش گردیدهست
هر کس نتواند که به ما سر بزند
در غربت آسمان ما پر بزند
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید