ما از غم دشوار تو آسان نگذشتیم
ماندیم بر این عهد و ز پیمان نگذشتیم
امشب که نرگسها اسیر دست پاییزند
کوکب به کوکب در عزایت اشک میریزند
دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
تیغ است و آتش است و هزاران فدایی است
هر جا که نام اوست هوا کربلایی است
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
تابید بر زمین
نوری از آسمان
تبت پایین میآید سرفههایت خوب خواهد شد
دوباره شهر من حال و هوایت خوب خواهد شد
از بستر بیماری خود پا شدنی نیست
بی لطف شما، شهر مداوا شدنی نیست
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
یک بار رسید و بار دیگر نرسید
پرواز چنین به بام باور نرسید
ای خالق راز و نیاز عاشقانه
در پیشگاه عشق مخلوقی یگانه
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
به قرآنی که داری در میان سینهات سوگند
که هرگز از تو و از خاندانت دل نخواهم کند
کسی به باغچه بعد از تو آب خواهد داد؟
به روزهای جهان، آفتاب خواهد داد؟
اگرچه باغِ پر از لالۀ تو پرپر شد
زمین برای همیشه، شهیدپرور شد
شبیه کوه پابرجایم و چون رود سیّالم
به سویت میدوم با کودکانی که به دنبالم
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
دریای سر نهاده به دامان چاه اوست
مردی که با سکوت خودش غرق گفتگوست
اعماق آیههای یقین را شکافته
نور است و آسمان برین را شکافته
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست