باید که برای تو سرِ دار بمیرم
یکباره به پایت صد و ده بار بمیرم
«صبح نزدیک است» پیغامی چنین آورده بود
قاصدی که آسمان را بر زمین آورده بود
در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
آمادهاند، گوش به فرمان، یکی یکی
تا جان نهند بر سر پیمان یکی یکی
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
مگر اندوه شبهای علی را چاه میفهمد؟
کجا درد دل آیینهها را آه میفهمد؟
شهر من قم نیست، اما در حریمش زندهام
در هوای حقحق هر یاکریمش زندهام
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
از روی توست ماه اگر اینسان منوّر است
از عطر نام توست اگر گل، معطّر است
میرود از آن سَرِ دنیا خبر میآورد
شعر در وصف تو باشد بال در میآورد
مردان غیور قصّهها برگردید
یک بار دگر به شهر ما برگردید
دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری
بوی ظهور میرسد از کوچههای ما
نزدیکتر شده به اجابت دعای ما
هر آب که جاری اَست چون خون سرخ است
هر شاخه که سبز بود، اکنون سرخ است