به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
باید که برای تو سرِ دار بمیرم
یکباره به پایت صد و ده بار بمیرم
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
آمادهاند، گوش به فرمان، یکی یکی
تا جان نهند بر سر پیمان یکی یکی
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
مگر اندوه شبهای علی را چاه میفهمد؟
کجا درد دل آیینهها را آه میفهمد؟
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
شهر من قم نیست، اما در حریمش زندهام
در هوای حقحق هر یاکریمش زندهام
هستی ندیده است به خود ماتم اینچنین
کی سایهای شد از سر عالم کم اینچنین؟
برای لحظۀ موعود بیقرار نبودم
چنانکه باید و شاید در انتظار نبودم
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
دل اگر تنگ و جان اگر خستهست
گاه گاهی اگر پریشانیم
دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم