زهرای حزین، ز گرد راه آمده بود
جبریل، غریق اشک و آه آمده بود
تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
میکوش دمادم از خدا یاد کنی
با مهر، دل شکستگان شاد کنی
تیغ از تو طراوت جوانی میخواست
خاک از تو شکوه آسمانی میخواست
آن تشنهلبی که منصب سقّا داشت
وقتی به حریم علقمه پای گذاشت
نوخاستهای ز نسل درد آمده است
با گرمی خون و تیغ سرد آمده است
وقتی به گل محمّدی مأنوسیم
در خواب خوش ستمگران، کابوسیم
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
تيغيم که در فراز، رعبانگيزيم
هنگام فرود، خون دشمن ريزيم
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
نمیجنبد ز جا مرداب کوفه
چه دلگیر است و سنگین، خواب کوفه
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
کی غیرت مردانۀ ما بگذارد
دشمن به حریم خانه پا بگذارد؟
پیکار علیه ظالمان پیشهٔ ماست
جان در ره دوست دادن اندیشهٔ ماست