خبر داری که با این دل، دل عاشق چهها کردی؟
میان بُهتِ اندوه فراوانت رها کردی
بعد از اینکه دفن شد آن شب پیمبر در سکوت
سُست شد ایمان مردم، مُرد باور در سکوت
همان قاتل که ویران ساخت اردوگاه قانا را
همان غاصب که خونین کرد «صبرا و شتیلا» را
آن شب که سعدی در گلستان گریه میکرد
آن شب که حافظ هم غزلخوان گریه میکرد
خیرخواه توام از نور سخن میگویم
از هراسِ شب دیجور سخن میگویم
سرخیِ شمشیر و سرنیزه تماشایی نبود
شام غمهای تو را لبخند فردایی نبود
دمی با آه خلوت کن، بگیر ای دل جلا اینجا
بیا سبقت بگیر از خلق، با رنگ خدا اینجا
هم به در هشدار باید داد هم دیوارها!
صاعقه این بار باشد پاسخ رگبارها
صد بار اگر شویم فدای تو یاحسین
کاری نکردهایم برای تو یاحسین
گسترده شد در این ولایت خوان هفتم
روزی ایران میرسد از مشهد و قم
خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
اَلسَّلام ای خادم اسلام و قرآن، اَلسَّلام
ای عَلَم در عِلم، ای علامۀ عالیمقام
چقدر ها کند این دستهای لرزان را؟
چقدر؟ تا که کمی سردی زمستان را...
ما به سوی چشمه از این خشکسالی میرویم
با گلوی تشنه و با مشک خالی میرویم
صاحب اسرار «سُبْحانَ الّذي أَسْرى» علیست...
بین آیات الهی، آیت کبری علیست
یک چله انتظار به پایان رسیده است
پایان شام تیرۀ هجران رسیده است
شاید او یوسف ذریۀ طاها میشد
روشنیبخشِ دل و دیدۀ بابا میشد
در آیههای نور، مستور است زهرا
نورٌ علی نورٌ علی نور است زهرا
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
چون اشک، رازِ عشق را باید عیان گفت
باید که از چشمان او با هر زبان گفت
به زیر نمنم باران شقایقی ماندهست
کنار پنجره، گلدان عاشقی ماندهست
همیشه در میان شادی و غم دوستت دارم
چه شعبانالمعظم، چه محرّم دوستت دارم
با ذکر حسین بن علی غوغا شد
درهای حرم با صلواتی وا شد
آرامش دل به قدر بیداری اوست
آرایش گل به شبنم جاری اوست
حقیقت مثل خورشید است در یک صبح بارانی
نمیماند به پشت ابرهای تیره زندانی