ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
با ظلم بجنگ، حرف مظلوم این است
راهی که حسین کرده معلوم این است
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
هر کس به سایۀ تو دو رکعت نماز کرد
با یک قنوت هر چه گره داشت، باز کرد
از کوی تو ای قبلۀ عالم! نرویم
با دست تهی و دل پُر غم نرویم
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست