اشکی بوَد مرا که به دنیا نمیدهم
این است گوهری که به دریا نمیدهم
خانۀ فاطمه آن روز تماشایی بود
که فضا جلوهگر از آیت زیبایی بود
بر درگهی سلام که ذلت ندیده است
آن را خدا چو عرش عزیز آفریده است
اى آفتاب مهر تو روشنگر وجود
در پیشگاه حکم تو ذرات، در سجود
اى نفس صبحدم! دعاى که دارى؟
بوى خدا مىدهى، صفاى که دارى؟
ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود
بر چهرهاش ز عصمت و عفت نقاب بود
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
به کربلای تو یک کاروان دل آوردم
امانتی که تو دادی به منزل آوردم
ز نینوای تو رفتم چو نی، نوا کردم
چنان که بادیهها را چو نینوا کردم
عالم همه قطرهاند و دریاست حسین
مردم همه بندهاند و مولاست حسین
آن لاله که عشق و خون بهارش بودند
گلهای مدینه داغدارش بودند
روح والای عبادت به ظهور آمده بود
یا که عبدالله در جبههٔ نور آمده بود؟
آن کشته که دین زنده به نامش باشد
پاینده نماز از قیامش باشد
ای آفتاب حُسن به زیباییات سلام
وی آسمان فضل به داناییات سلام
محبوب رضاست هرکه دلريشتر است
از کعبه صفای اين حرم بيشتر است
گر زنده دلی مرام تکریم بگیر
ور مرده دلی مجلس ترحیم بگیر
ای نام تو شَهد سخنم یا الله
آرام دل و جان و تنم یا الله
ای دوست ز رحمت، دلِ آگاهم ده
در ماه دعا سیرِ الی اللّهم ده
الهی الهی، به حقّ پیمبر
الهی الهی، به ساقی کوثر
در نام رقیه، فاطمه پنهان است
از این دو، یکی جان و یکی جانان است
ماه مولا شد حدیث طیر را با ما بخوان
در ولایش آشنا و غیر را با ما بخوان
گر نگاهی به ما كند زهرا
دردها را دوا كند زهرا
زن، رشک حور بود و تمنّای خود نداشت
چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت
ای باخبر ز درد و غم بیشمار من!
برخیز و باش، فاطمه جان، غمگسار من
مرا به خانۀ زهرای مهربان ببرید
به خاكبوسی آن قبر بینشان ببرید