کنار پنجرهفولاد، گریه مغتنم است
در این حریم برای تو گریه محترم است
پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش میپرسم چرا بستم؟
در شهر نمانده اهل دردی جز تو
در جادۀ عشق، رهنوردی جز تو
ای تیر مرا به آرزویم برسان
یعنی به برادر و عمویم برسان
از لشکر کوفه این خبر میآید
زخم است و دوباره بر جگر میآید
دلم امشب گدای سامرّاست
از تو غیر از تو را نخواهم خواست
اینجا نشانی از نگاه آشنایی نیست
یا از صدای آشنایی، ردّ پایی نیست
تا حضور تو، دلِ خسته مسافر شده است
توشه برداشته از گریه و زائر شده است
ای در نگاه تو رازِ هزارانِ درِ بستۀ آسمانی
کی میگشایی به رویم دری از سرِ مهربانی؟
که بود این موج، این طوفان، که خواب از چشم دریا برد؟
و شب را از سراشیب سکون تا اوج فردا برد
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل
آماج بلا شد دل او از هر سو
از ناله چو «نال» گشت و از مویه چو «مو»
آن نور همیشه منجلی فاطمه است
سرّ ابدی و ازلی فاطمه است
این کیست به شوق یک نگاه آمده است
در خلوت شب به بزم آه آمده است
ای آسمان رها شده در بیقراریات
خورشید رنگ باخته از شرمساریات
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
بلبلی سوخت در آتش به فغان هیچ نگفت
لاله پژمرد و، ز بیداد خزان هیچ نگفت
در هر نفس نسیم، بوی آه است
در شبنم - اشک گل - تبی جانکاه است
منشق شده ماه از جبین در شب قدر
خورشید به خون نشسته بین در شب قدر
اى جوهر عقل! عشق را مفهومی
همچون شب قدر، قدر نامعلومی
همپای خطر همسفر زینب بود
همراز نماز سحر زینب بود
از اشک، نگاه لالهگونی دارد
داغ از همه لالهها فزونی دارد