گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
زینب اگر نبود حدیث وفا نبود
با رمز و راز عشق کسی آشنا نبود
بهجز رحمت پیمبر از دری دیگر نمیآمد
ولو نجرانیان را تا ابد باور نمیآمد
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
حق روز ازل کل نِعَم را به علی داد
بین حکما حُکمِ حَکَم را به علی داد
غصه آوردهام، غم آوردم
باز شرمندهام کم آوردم
تقسیم کن یک بار دیگر آنچه داری را
در سجدۀ خود شور این آیینهکاری را
در مأذنه گلبانگ اذان پیدا شد
آثار بهار بیخزان پیدا شد
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل
هرچند درک ناقص تاریخ کافی نیست
در اینکه حق با توست اما اختلافی نیست
باید که گناه را فراموش کنیم
قدری به سکوت قبرها گوش کنیم
هوا پر شد از عطر نام حسین
به قربان عطر پراکندهاش
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم